... زندگی یعنی به خاک مقدمت گشتن فدایی...

میلاد امام الرئوف، حضرت امام علی بن موسی الرضا ( علیه السلام ) مبارک باد
صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا
 
بر تن هستی نسیم عید امشب روح آرد
 
آسمان از هر طرف انجم به جای نقل بارد
 
مهر را گو، تا که بر خاک زمین صورت گذارد
 
ماه را گو، تا به خط نور بر گردون نگارد
 
کامشب از نور الهی پر شود مه تا به ماهی
 
رخت بربندد سیاهی می دهد هستی گواهی
 
عید میلاد رضا چشم و چراغ مرتضی را
 
نجمه! با شمس ولایت طرفه پیوندت مبارک
 
بر جمال ماه آل الله لبخندت مبارک
 
این همه قدر و شرافت از خداوند مبارک
 
عید میلاد رضا فرزند دلبندت مبارک
 
مصطفی را نو عروسی، مرتضی را دست بوسی
 
مشرق شمس الشّموسی، مادر سلطان طوسی
 
در بغل بگرفته ای مرآت حُسن کبریا را
 
آمد آن ماهی که مهر آسمان آرد سجودش
 
پرتو حسن الهی تابد از شمع وجودش
 
انبیا و اولیا سیراب از دریای جودش
 
مصطفی خواند ثنا و وکبریا، گوید درودش
 
عشق ها افسانۀ او، عقل ها دیوانه او
 
شمع ها پروانۀ او، قلب ها کاشانۀ او
 
شورها بخشیده این شیرین دهن اهل ولا را
 
چیست این مولود، نخل باغ آمال محمّد
 
کیست این فرزند، ماه برج اقبال محمّد
 
شور او شور محمّد، حال او حال محمّد
 
واقف اسرار هستی، عالِم آل محمّد
 
علم، خاک مقدم او عقلّ مرهون دم او
 
دهر گم در عالم او، بخر یک بذل کم او
 
می سزد خوانم خدای خلق، این عبد خدا را
 
نجمه! بر خورشید آل فاطمه چشم تو روشن
 
هست و بود اهل بیت است این که بگرفتی به دامن
 
جان جان آفرینش، خوانده او را پارۀ تن
 
چون کتاب آسمانی حرمتش کن بوسه اش زن
 
آفتاب داور است این، بضعۀ پیغمبر است این
 
مصطفی پا تا سر است این، مرتضای دیگر است این
 
برده دل از فاطمه هم مرتضی هم مصطفی را
 
نازم آن آهوکه ضامن شد امام هشتمینش
 
می سزد گر حور گردد با تفاخر همنشینش
 
بوی عطر جان وزد از گرد سّمِ نازنینش
 
جای دارد صبحدم خورشید تابد از جبینش
 
ضامن آهو نخوانش، منجی خلقت بدانش
 
این تو و این آستانش باش یکدم میهمانش
 
می پذیرد از کرم هم غیر را هم آشنا را
 
درد بی درمان عالم را شفا در بارگاهش
 
آهو و گرگ بیابان لابه گیرد در پناهش
 
سجده آرد روز و شب بر آستان، خورشید و ماهش
 
سنگ سلمانی، طلای ناب گردد از نگاهش
 
اصل دین تفسیر از او، جاودان تکبیر از او
 
گردش تقدیر از او، نقش پرده، شیر از او
 
دارد او در پنجه، اعجاز تمام انبیا را
 
ای خراسان! بر زمین نه، بر فلک هم رهبری کن
 
با غبار خویش بر چشم ملک روشنگری کن
 
ناز بر فردوس آرو پیش رضوان دلبری کن
 
خضر را از آب صاف جویبارت ساغری کن
 
محفل خاص خدائی، کعبۀ اهل ولائی
 
هم حریم مصطفائی هم نجف هم کربلائی
 
در تو می بینم بقیع و کاظمین و سامرا را
 
ای خراسان! ای که بی شک کعبۀ اهل یقینی
 
ای خراسان! مهبط فیض خداوند مبینی
 
ای خراسان مدفن فرزند ختم المرسلینی
 
ای خراسان برتر از عرشی اگر چه در زمینی
 
چشمه چشمه شور داری، صحنه صحنه طور داری
 
لمعه لمعه نور داری، دسته دسته حور داری
 
جان مائی زان که داری در بغل جسم رضا را
 
ای به دور زائرت پروانه، جان آفرینش
 
ای به مدحت روز و شب گویا زبان آفرینش
 
از تو آب زندگی نوشد روان آفرینش
 
خوشه ای از خرمن فیضت جهان آفرینش
 
سعی عالم را صفائی، درد جان ها را دوائی
 
زخم دل ها را شفائی، با غریبان آشنائی
 
می نوازی همچو مهمان عزیز خود گدا را
 
آفتاب صحن تو از سایۀ طوباست خوش تر
 
گوشۀ ایوان تو از جنّة الاعلاست خوش تر
 
قطرۀ باران تو از وسعت دریاست خوش تر
 
پای دیوار تو خواب از لیلة الاسراست خوش تر
 
ای به دامان تو دستم ای ولایت بود و هستم
 
گر چه بی مقدار و پستم هر چه ام بر تو بستم
 
دردم امّا حق نشانم داده این دار الشّفا را
 
ای خدایت داده پیش از بندگی حکم خدایی
 
ای زشاهی خوب تر برگرد صحنینت گدایی
 
زندگی یعنی به خاک مقدمت گشتن فدایی
 
وای اگر افتد میان ما و تو روزی جدایی
 
ما گناه و تو ثوابی ما کویر و تو سحابی
 
شافع یوم الحسابی آفتابی آفتابی
 
دستگیری کن به محشر (میثم) بی دست و پا را